ص. زاد.

می‌نویسم که خوانده نشود! شاید روزی‌، روزگاری...

ص. زاد.

می‌نویسم که خوانده نشود! شاید روزی‌، روزگاری...

دنیای بدون من

دوست دارم بمیرم و بعدش ببینم واکنش آدم‌ها چیه. کیا دوستم داشتن و کیا از من بدشون میومد. دوست دارم بدونم کیا عاشقم بودن! کیا عاشقم بودن و نمی‌دونستم!

دوست دارم یه عالمه یادگاری از خودم داشته باشم پیششون، یه عالمه خاطره، یاد...

دلم میخواد ببینم چقدر طول میکشه که به نبودنم عادت کنن.

دوست دارم ببینم که آدما راجع بهم چی میگن. مثلا آخی خیلی مهربون بود، یا مثلا خیلی آدم بیخودی بود، یا مثلا باهوش بود و حیف شد! یا خیلی بی‌خاصیت و ‌ تنبل بود. دلم میخواد ولی خیلی خوب بگن، دلم میخواد وقتی میمیرم آدم خفنی باشم، خفن نه به معنی آدم معروفا. دلم میخواد از خودم اثری جا بزارم، اصلا شاید اینجا هم که مینویسم چون دلم میخواد ازم چیزی بمونه، یه چیزی که بعداً بگن اینکار هم میکرد.

من دوست دارم تو ذهن آدما، تو دل آدما رد پام بمونه.

این فکر، فکر مریضیه!؟ یا همه تو ذهنشون از این فکرا دارن؟ 

یادمه بچه که بودم مامانم میگفت کتاب بخون چون میبینی یه چیزایی که فکر میکنی فقط تو ذهن خودته تو ذهن کس دیگه‌ای‌هم بوده. مامانم البته راجع به بربادرفته میگفت، که ذهن اسکارلت خیلی شبیه ذهن خودش بوده. بعضی وقتا دوست دارم که بعضی فکرهام تکراری باشن، ببینم تو ذهن بقیه هم هست، از حس بدش کم میشه، از ترسش، احساس عادی بودن میکنم. بعضی وقتا هم دوست دارم فکرهام واسه خودم باشن، دوست ندارم که تکراری باشم.

خلاصه که دوست دارم بمیرم و ببینم دنیا بدون من چه شکلیه، شاید اصلا خوشگلتر باشه... 




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد