به ایران که فکر میکنم تو ذهنم یک تصویر ترسناک میاد! یک کشور متروکه که آدمهاش یا رفتن یا مردن. یک چیزی مثل سریال آخرین مرد روی زمین ( لَست مَن آن اِرت). یک کشور غارت شدهی خالی.
کشور ما غارت شده ، مردمش تک تک دارن جون میدن. بعضیها از بیپولی و گشنگی ، بعضیها از مریضی ، بعضیها تو دزدی و تجاوز ، بعضیها از تصادف تو جادههای ناامن ، بعضیها تو سیل از شهرسازی ای که خواست پول بریزه تو جیب غارتگران ، بعضیها تو زلزله از خونههایی که نباید ولی آوار شدن ، تعدادی هم که به هیچکدوم از اینا دچار نمیشن و میکشن!
کشور ما رو یه سری جانی غارت کردن. ۸۰ میلیون گروگان دارن که شکنجه میدن. عزیزانشون و جلو چشمشون پرپر میکنن ، رویاهاشون و نابود میکنن ، زندگیشون و پراز حسرت میکنن.
کشور ما رو غارت کردن، کشور ما رو اینقدر چاپیدن که دیگه چیزی ازش نمونده، کشور ما داره خرابه میشه ، آوار میشه رو سر مردمی که صداشون به هیچجا نمیرسه.
کشور ما داره نابود میشه و کاش وقتی این و میگفتم فقط از یه سری خشت و آجر حرف میزدم، نه جون ملت ، نه از آدمها.
ای کاش...
ای کاش...
ای کاش...
کاش تموم شن این ایکاشها.
کاش آزاد شه ایران.
کاش زندگی برگرده به ایران.