ص. زاد.

می‌نویسم که خوانده نشود! شاید روزی‌، روزگاری...

ص. زاد.

می‌نویسم که خوانده نشود! شاید روزی‌، روزگاری...

وطنم پاره تنم

به ایران که فکر می‌کنم تو ذهنم یک تصویر ترسناک میاد! یک کشور متروکه که آدم‌هاش یا رفتن یا مردن. یک چیزی مثل سریال آخرین مرد روی زمین ( لَست مَن آن اِرت). یک کشور غارت شده‌ی خالی.

کشور ما غارت شده ، مردمش تک تک دارن جون میدن. بعضی‌ها از  بی‌پولی و گشنگی ، بعضی‌ها از مریضی ، بعضی‌ها تو دزدی و تجاوز ، بعضی‌ها از تصادف تو جاده‌های  ناامن ، بعضی‌ها تو سیل از شهرسازی ای که خواست پول بریزه تو جیب غارتگران ، بعضی‌ها تو زلزله از خونه‌هایی که نباید ولی آوار شدن ، تعدادی هم که به هیچکدوم  از اینا دچار نمیشن و می‌کشن!

کشور ما رو یه سری جانی غارت کردن. ۸۰ میلیون گروگان دارن که شکنجه میدن. عزیزانشون و جلو چشمشون پر‌پر میکنن ، رویاهاشون و نابود میکنن ، زندگی‌شون و پراز حسرت میکنن.

کشور ما رو غارت کردن، کشور ما رو اینقدر چاپیدن که دیگه چیزی ازش نمونده، کشور ما داره خرابه میشه ، آوار میشه رو سر مردمی که صداشون به هیچ‌جا نمیرسه.

کشور ما داره نابود میشه و کاش وقتی این و میگفتم فقط از یه سری خشت و آجر حرف میزدم، نه جون ملت ، نه از آدم‌ها.

ای کاش...

ای کاش...

ای کاش...

کاش تموم شن این ای‌کاش‌ها.

کاش آزاد شه ایران.

کاش زندگی برگرده به ایران.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد