ص. زاد.

می‌نویسم که خوانده نشود! شاید روزی‌، روزگاری...

ص. زاد.

می‌نویسم که خوانده نشود! شاید روزی‌، روزگاری...

فردا

گاهی وقت ها نمی دونم که زندگی قراره خیلی طولانی باشه یا رویاهایی که من دارم زیادن!؟

یه دوستی بود که می گفت شعر باید غمگین باشه تا به دل بشینه، از اون موقع فکر می کنم که اگر یه چیزی غمگین نباشه کسی دوسش نداره! یه جوری شد که غم هم نداشتم ولی سعی می کردم غمناک بنویسم.  بعضی وقت ها هرکاری می کردم نمی شد، بعضی وقت ها یه نیشه تا بناگوش باز داشتم که پر هیجان بود، پر رویا، پر حال خوب...

این ها رو گفتم که بگم اون دو خطی که اون بالا نوشتم غم نداره، پر ذوق، پر هیجان واسه فردا روزم. ولی انگاری یه جوریه که حسرت داره پشتش! حسرت نیس ولی شاید ترس باشه! ترس از اینکه زندگی واقعاً کوتاه باشه... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد